خــاک دامنگيـــر
( ۲ )
يادداشتهاي کامران بزرگ‌نيا
   
 
خاطره 1
يک مکان / يک چهره
دانشکده هنرهاي زيبا/ شميم بهار

«يک _ اول از اينجا شروع شد که گفته بودم چشم ، گفته بودم خاهش ميکنم _ توي تاکسي به جلو خم ميشد ، به پنجره ي کنارش تکيه ميداد ، از نو صاف مينشست ، نيم نگاهي به من مي انداخت ، با دست چپ موهاش را از توي صورتش ميزد کنار ، شيشه ي پنجره را ميکشيد پايين ، دستش را از پنجره ميبرد بيرون ، تندي ي عطرش ميرفت و بعد که دستش را مي آورد تو و شيشه را ميکشيد بالا بر ميگشت ، برميگشت توي موهاش که با دست چپ ميزد عقب،» ( ارديبهشت چهل و شش ، شميم بهار ، انديشه و هنر ، شماره ده ، مرداد هزار و سيسد و چهل و شش .)

اولين با چند سال پيش بود که اين کلمات را خواندم و باشروعش ديگر نتوانستم کنارش بگذارم تا ته متني که از روي کاغذهاي کپي شده و بد منگنه شده ي پشت و رو بايد خوانده مي شد و خوانده شد ، خواندني که سراسر لذت بود ، لذت خواندن داستاني يا به قول راوي روايت حکايتي که خوب و تميز و درست نوشته شده بود با آدمهايي که زنده بودند و جذاب بودند و مي شد احساسشان کرد و فهميدشان و دوستشان داشت و همينها بود که دشواري رسم الخط نا آشنا را جبران مي کرد .
بار اول گمانم 22 سال پيش بود . در آن سالهاي سياهي که با بستن دانشگاه شروع شد و با دستگيريها و اعدامها ادامه پيدا کرد و کم کم دور شديم از آن سالهاي پر از شور و جواني گرچه هنوز جوان بوديم و خردک شرري باقي مانده بود و ما چندتايي که هنوز باقي مانده بوديم و هنوز با هم زندگي مي کرديم و اغلب هم با ترس شده يکبار در روز سري به کتابفروشيهاي جلو دانشگاه مي زديم و مي ديديم که گشتهاي کميته گشت مدامشان را مي زنند و گاهي هم مي ايستند و يکي از که انگار نشان کرده بودند به کناري مي کشاندند و گاهي هم سوار مي کنند و با خود مي برند . تا سالها بعد در خاطراتي از زندان و در سرزميني ديگر بخوانيم که به کجا مي برند و چها مي کنند، گرچه همانوقت هم حدس مي زديم اما تخيلمان آنقدر قوي نبود که بتوانيم به روشني بفهميم که به چه جهنمي برده مي شوند ، چه مي دانستيم و چطور مي توانستيم چنان سبعيتي را بفهميم .
در همچين فضايي بود که بالاخره توانستم از طريق يکي از دوستان به ده شماره از مجله انديشه و هنر ، آن شماره هايي که به سردبيري شميم بهار در آمده بود ، دست پيدا کنم و همه ي داستانها و نقدهاي شميم را کپي کنم که نمي دانم چرا ، احتمالا براي صرفه جوي و کمي هم از ناواردي به نادرست ترين شکلي که مي شد آنها را کپي کرده بودم که گاهي خواندن به ترتيب را به عذابي تبديل مي کرد اما با اينهمه در تمام سالهاي بعد اين مجموعه ي کپي شده را مثل عزيزترين کتابهايم با خودم همراه بردم تا اين سفر آخري که براي فرار از گرفتاري توي فرودگاه مجبور شدم که دل بکنم و بگذارمشان لاي باقي کتابهايي که ماندند که ماندند ، گرچه زياد دلم نمي سوزد که پيش رفيق عزيزي ماندند.
و حالا بعد از شش سال به همت دوستم مجيد نقايي که يکي دو ماه پيش سفري به ايران کرد و وقت رفتن وقتي پرسيد سوقاتي چه ميخواهي ديگر گير افتاده بود و شنيد که داستانهاي شميم را مي خواهم ( اگر از اين به بعد همه جا به جاي اسم کامل شميم مي نويسم به عادت آن سالهاي دانشکده است ، با همه ي احترامي که همواره برايش قائل بوديم و بودم و هستم ، هميشه او را شميم مي ناميديم و اين را توضيح دادم که گمان نرود قصد داشته ام از اين طريق نزديکي دورغي ميان خود و او به نمايش بگذارم ) . و مي دانستم که مجيد سعي خود را مي کند که کرد و با اينکه نتوانسته بود آنها را از يونس تراکمه ، که گفته بودم دوره ي کامل انديشه و هنر را دارد ، بگيرد به کمک فرزانه و باربد عزيز تعدادي از داستانها و نقد ها را پيدا کرد و بهترين سوقات را برايم آورد و يکبار ديگر مرا بر اين عقيده پا بر جاتر کرد( پابرجا تر؟!) که اگر در هر موردي بتوانم شکوه کنم که بد شانس بوده ام ، يا چندان خوش شانس نبوده ام ، در مورد دوستانم ، در همه ي اين سالها نمي توانم چنين ادعايي کنم که مي توانم بگويم که جزءِ خوش شانس ترينها بوده ام(هرچند که از اين « ترين » و « تر » هيچ خوشم نمي آيد در نثر و شعر ! ).
و نشستم و خواندم و سطر به سطر همان لذت ، لذت خواندن داستان ، قصه ، يا به قولش حکايت خواندن آمد و مرا با خود برد به جايي که جايي نيست و اما احساسش مي کنيم که هست و براي من سخت تر از هرچيزيست که بخواهم وصفش کنم با همه ي سعيي که خواهم کرد. (ادامه دارد)






اين صفحه که از اين به بعد به يادداشتهاي من اختصاص خواهد يافت به همت دوستم رضا بر قرار شده که ازش ممنونم و سعي خواهم کرد که زحماتش را با به روز کردن اين صفحه حداقل هفته اي يکبار جبران کنم. راستش هنوز طرح روشني براي اين صفحه ندارم جز اينکه اگر بتوانم نظراتم را در باره ي شعر ها و داستانهايي که ميخوانم احتمالا به اختصار بنويسم و همينطور گاهگاهي خاطراتي از دوران گذشته و خلاصه مطالب اِين صفحه در حول و حوش ادبيات نوشته خواهد شد.


+  صفحه اول
+  فرستادن نظرات
+  خاک دامنگيــر ( شعرها )



+ بنياد هوشنگ گلشيري

[Poweblue by Blogger]